چشم انتظار باران (منتظران ظهور)
چشم انتظار باران (منتظران ظهور)
لحظه لحظه بوى ظهور مى آید / عطر ناب گل حضور مى آید سبز مردى از قبیله عشق / ساده و سبز و صبور مى آید . . .

 

«بنابراين وقتى مى‏بينيم تاريخ نويسان براى تعيين رقم دقيق سال و ماه و روز ميلاد يا مرگ شخصيت بزرگى از رهبران فكرى عالم،به نقل اقوال مى‏پردازند،نه براى آن است كه روشن ساختن اين رقم در بررسى و ارزيابى تعاليم و اثر وجود آنان سهمى دارد بلكه اين تحقيق و استقصا سنتى موروث است كه تاريخ نويسان به اقتفا از يكديگر به نقل و ضبط آن مى‏پردازند .»

«با اين همه تاريخ نويس بايد بكوشد تا با استفاده از جرح و تعديل روايات و نقل مورخان سلف اين گوشه تاريك را نيز روشن كند...جهان شرق و غرب از تعاليم مربيان بشر چون موسى و عيسى و محمد(ص)كم و بيش آگاه است،و محققان بارها تعاليم آسمانى و حيات درخشان آنان را بررسى كرده و در عظمت آن فرو رفته‏اند اما هيچ تاريخ نويسى نيست كه از روى يقين يا اطمينان روز و ماه و سال تولد و مرگ آنان را تعيين كند،و هرگاه از اقامه بعضى مراسم مخصوص كه از جنبه تكاليف فردى فراتر نمى‏رود بگذريم علم و جهل ملتها نسبت به اين ارقام،از نظر تأثير آن در ارزيابى اعمال اين چهره‏هاى درخشان يكسان است.»

در شب ولادت

پيش از اين گفتيم كه معمولا مقارن ظهور پيغمبران الهى و ولادت آنها حوادث مهم و شگفت انگيزى اتفاق مى‏افتد كه خبر از آمدن آن پيغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقايد مردم مى‏دهد،و در حقيقت به مردم آژير و آماده باش مى‏دهد تا آنان را براى آمدن وى آماده سازد،كه بدانها«ارهاصات»گويند.

در شب ولادت رسول خدا(ص)نيز طبق روايات حوادث شگفت انگيز و عجيبى اتفاق افتاده كه در تواريخ به اجمال و تفصيل نقل شده.

از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابتـشاعر معروف اسلامـنقل مى‏كند كه وى گفته:به خدا سوگند من پسرى نورس در سن هفت يا هشت سالگى بودم و آنچه مى‏شنيدم بخوبى درك مى‏كردم كه ديدم مردى از يهود بالاى قلعه‏اى از قلعه‏هاى مدينه فرياد مى‏زد:اى يهوديان!

و چون يهوديان پاى ديوار قلعه جمع شدند و از او پرسيدند:چه مى‏گويى؟گفت:بدانيد آن ستاره‏اى كه با طلوع آن احمد به دنيا خواهد آمد،ديشب طلوع كرد!

و در سيره حلبيه و تواريخ ديگر از آمنه روايت كرده‏اند كه گويد:چون فرزندم به دنيا آمد نور خيره كننده‏اى آشكار شد كه شرق و غرب را روشن كرد و من در آن روشنايى قصرهاى شام و بصرى را ديدم.

و نيز نقل كرده‏اند كه در آن شب ايوان كسرىـكه با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روى ساختمان آن زحمت كشيده بودند و هيچ كلنگى در آن كارگر نبودـشكافت،و چهارده كنگره آن فرو ريخت.

شيخ صدوق(ره)در كتاب امالى حديث جامعى از امام صادق(ع)روايت كرده است كه،در اين حديث بيشتر اتفاقات آن شب ذكر شده است.متن آن حديث شريف اين گونه است كه آن حضرت فرمود:

ابليس به آسمانها بالا مى‏رفت و چون حضرت عيسى(ع)به دنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى‏رفت،و هنگامى كه رسول خدا(ص)به دنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد و شياطين به وسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏گرديدند و قريش كه چنان ديدند گفتند :قيامتى كه اهل كتاب مى‏گفتند بر پا شده!

عمرو بن اميه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى است كه مردم به وسيله آنها راهنمايى مى‏شوند و تابستان و زمستان از روى آنها معلوم گردد پس بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چيز است و اگر غير از آنهاست امر تازه‏اى اتفاق افتاده است.و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هيچ بتى در آن روز بر سر پا نبود،ايوان كسرى در آن شب شكافت و چهارده كنگره آن فرو ريخت،درياچه ساوه خشك شد و وادى سماوه پر از آب شد.

آتشكده‏هاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.

و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربى را يدك مى‏كشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند،و طاق كسرى از وسط شكافت و رود دجله در آن وارد شد.

و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آن روز سخن نمى‏كردند.

دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،و هر كاهنى از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد و ميان آنها جدايى افتاد.

و آمنه گفت:به خدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاى خود را بر زمين گذارد و سر به سوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست،و نورى از من تابيد و در آن نور شنيدم گوينده‏اى مى‏گفت :تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.

آن گاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت:

الحمد لله الذى اعطانى‏ 
هذا الغلام الطيب الاردان

قد سادفى المهد على الغلمان‏[ستايش خدايى را كه به من عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبو را كه در گهواره بر همه پسران آقاست.]

آن گاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (2) و درباره او اشعارى سرود.

و ابليس در آن شب شيطان و ياران خود را فرياد زد(و آنها را به يارى طلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور ما چه چيز تو را به هراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مى‏بينم و به طور قطع در روى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى بن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و ببينيد اين اتفاق چيست؟

آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازه‏اى نديديم.

ابليس گفت:اين كار شخص من است آن گاه در دنيا به جستجو پرداخت تا به حرمـمكهـرسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آن را گرفته‏اند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند،به سمت غار حراء رفت و چون گنجشگى گرديد و خواست درآيد كه جبرئيل به او نهيب زد:

ـبرو اى دور شده از رحمت حق!ابليس گفت:اى جبرئيل از تو سؤالى دارم؟گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازه‏اى در زمين رخ داده؟ پاسخ داد:محمد(ص)به دنيا آمده.

شيطان پرسيد:مرا در او بهره‏اى هست؟گفت:نه.

پرسيد:در امت او چطور؟گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود و راضيم.

و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كرده چنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت و نامش يوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى به خاطر ولادت‏همان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون به دنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند.

و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قريش در آن بودند آمد و بدانها گفت:

آيا دوش در ميان شما مولودى به دنيا آمده؟گفتند:نه.

گفت:سوگند به تورات كه وى به دنيا آمده و آخرين پيمبران است و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.

اين گفتگو گذشت و چون قرشيان متفرق شدند و به خانه‏هاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده است.

اين خبر را به گوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اين مولود پيش از آنكه من از شما پرسش كنم به دنيا آمده يا بعد از آن؟گفتند:پيش از آن!گفت:آن مولود را به من نشان دهيد .

قرشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزند خود را بياور تا اين يهودى او را ببيند،و چون مولود را آوردند و يوسف يهودى او را ديدار كرد،جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد در اين وقت قرشيان مشاهده كردند كه حال غش بر آن مرد يهودى عارض شد و به زمين افتاد،قرشيان تعجب كرده و خنديدند .

يهودى برخاست و گفت:آيا مى‏خنديد؟بايد بدانيد كه اين پيغمبر،پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مى‏نهد...

قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريف مى‏كردند.

در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايت بالا از مردى از اهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيره و عتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت :نبوت از خاندان بنى اسرائيل خارج شد و به خدا اين مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابى كه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد!به خدا سوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.

ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او به مردم شهر خود تسلط مى‏يابد!

محل ولادت

ظاهرا مسلم است كه رسول خدا(ص)در شهر مكه به دنيا آمده،اما در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواريخ به چشم مى‏خورد،مانند آنكه برخى محل ولادت آن حضرت را خانه‏اى كه معروف به خانه محمد بن يوسف ثقفى بود دانسته‏اند و گويند:خانه مزبور همان خانه‏اى است كه بعدا حضرت فاطمه(س)در آن به دنيا آمد و به«زادگاه فاطمه»مشهور گرديد.

مورخين نوشته‏اند:خانه مزبور در نزديكى صفا قرار داشته و بعدها زبيده همسر هارون الرشيد آن را خريدارى كرد و مسجدى در آن مكان بنا نمود.

قول ديگر در محل ولادت آن حضرت آن است كه در شعب بنى هاشم متولد گرديده است،و اقوال ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه چندان مورد اعتماد نيست،خصوصا آنها كه محل ولادت آن حضرت را خارج مكه مى‏دانند.

دوران شيرخوارگى

و بدين ترتيب رسول خدا(ص)متولد گرديد،و بزرگترين پيمبران الهى پا به عرصه وجود نهاد،خبر ولادت اين نوزاد مبارك به گوش جد بزرگوارش عبد المطلب رسيد و او خود را براى ديدار مولود جديد به خانه آمنه رسانيد.

عبد المطلب كه ميان فرزندانش عبد الله را بيش از ديگران دوست مى‏داشت و با مرگ او دچار اندوه فراوانى گرديده بود با ديدن فرزند عبد الله چهره‏اش باز و ديدگانش روشن گرديد،و فروغ تازه‏اى در چشمان وى پديدار گشت.

آمنه داستان ولادت نوزاد و شگفتيهايى را كه در وقت تولد مشاهده كرده بود

براى عبد المطلب نقل كرد،و با شنيدن سخنان آمنه ساعت به ساعت چهره عبد المطلب بازتر و خوشحالتر مى‏گرديد.

و در اينكه مراسم نامگذارى آن حضرت و همچنين انتخاب نام«محمد»براى آن بزرگوار را چگونه و چه كسى انجام داد در تواريخ اختلاف است و بيشتر گويند:اين نام را خود عبد المطلب براى او انتخاب نمود و چون از وى پرسيدند:چرا اين نام را براى مولود خود انتخاب كردى با اينكه چنين نامى در ميان اسامى پدرانت سابقه نداشته؟

در جواب گفت:مى‏خواستم در آسمان پيش خداوند و در زمين نزد مردم محمود و ستوده باشد.

برخى هم گويند:مادرش آمنه در خواب مأمور شد تا اين نام را روى فرزند خود بگذارد.و در نقلى هم آمده كه مراسم نامگذارى را در روز هفتم ولادت،عبد المطلب انجام داد و در همان روز عبد المطلب شترى را ذبح كرد و بزرگان قريش را اطعام نمود.

و به هر صورت عبد المطلب از ولادت نوزاد جديد بسيار خورسند گرديد و او را برداشته به درون كعبه آورد و مراسم شكرگزارى را بجاى آورد و سپس در صدد برآمد تا دايه‏اى براى شير دادن وى فراهم كند،و بدين منظور چندى آن حضرت را به ثويبهـكه آزاد كرده ابو لهب بودـسپردند و او نيز نوزادى به نام مسروح داشت كه رسول خدا(ص)را از شير وى شير داد و پيش از آن نيز حمزه عموى رسول خدا را شير داده بود و از اين رو حمزه برادر رضاعى آن حضرت نيز محسوب مى‏شد.

و اين ثويبه ابا سلمه شوهر ام حبيبه را نيز شير داده بود و او نيز برادر رضاعى حضرت محسوب مى‏شد و رسول خدا(ص)تا اين زن زنده بود احترام او را رعايت مى‏كرد و از او به نيكى ياد مى‏فرمود و با اينكه چند روزى بيشتر آن حضرت را شير نداده بود پيوسته تا زنده بود مورد لطف و نوازش قرارش مى‏داد و چون در سال هفتم هجرى از دنيا رفت رسول خدا در جستجوى فرزندش مسروح برآمد تا وى را نيز مورد محبت قرار دهد ولى به آن حضرت خبر دادند كه مسروح پيش از مادرش ازدنيا رفته است.

و برخى معتقدند كه روزهاى نخست،مادرش آمنه آن حضرت را شير مى‏داد و چون مدتى گذشت ثويبه او را شير داد و به هر صورت دوران شير دادن ثويبه بدان حضرت چند روزى بيشتر طول نكشيد و سپس حليمه سعديه دختر ابو ذؤيب كه كينه‏اش«ام كبشه»و از قبيله بنى سعد بود آن حضرت را شير داد و به دايگى او مشغول گرديد.

پى‏نوشتها:

1.و بيشتر اين اقوال در سيره حلبيه مذكور است هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند.

2.يعنى او را به كنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را به چهار گوشه كعبه ماليد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 بهمن 1391 توسط محمد سلیم آبادی فراهانی

برچسب ها: میلاد حضرت رسول اکرم(ص) میلاد حضرت امام جعفر صادق(ع)

طراحي قالب مذهبي
By salimhost & cluphost